FARIBA HEIDARIZADEH

شیمی دانشگاه شهید چمران اهواز

FARIBA HEIDARIZADEH

شیمی دانشگاه شهید چمران اهواز

نکته اموزش زبان

یک بسکتبالیست مشهور را در نظر بگیرید صمد نیکخواه بهرامی یا یک بازیکن خارجی . او در تمرینات خود عمدتا چه کاری انجام می دهد ایا فقط به تکنیک های مربی گوش می دهد یا بیشتر وقت خود را به انجام تمرینات پایه مانند پرتاب و دریپ اختصاص می دهد. مسلما به تمرینات پایه می پردازد او بارها بارها و بارها  فقط توپ پرت می کند چرا به این خاطر که در مسابقه نیاز به حتی یک ثانیه فکر هم نداشته باشد و بهترین وضعیت ممکن راداشته باشد. هنگام تمرین زبان هم به این صورت است تا می توانید گوش کنید اخبار فیلم سی دی و غیره پس از ان تا می توانید تکرار کنید و تکرار کنید دیروز جمله

It is worth noting that را داشتم امتحان می کردم بار اول اصلا راحت گفته نمی شد پس از چند بار به صورت عادت در امد باز هم یاد اوری می کنم کلمات را در جمله حفظ کنید نه اینکه معنی کلمات را فقط حفظ کنید

معنی کلمه horrendous یعنی خیلی بد ولی هر جا می توانید ان را به کار ببرید حتما نه پس باید بدانید در کجا کاربرد دارد

یادم میاید یکی از اشنا ها در دوره پزشکی عراق درس می خواند و مجبور به مهاجرت به ایران شد ودر دانشگاه علوم پزشکی اهواز ثبت نام کرد. در یکی از روز ها استاد مطلبی را اشتباه گفت و این دوست ما هم خیلی جدی گفت استاد شما غلط کردید (به جای اینکه بگوید شما اشتباه کردید)  خوب حال خودتان را تصور کنید که یک کلمه را به این صورت در زبان دیگری استفاده کنید؟     

 

منتظر نظرات شما هستم

شیمی الی را اسانتر بخوانیم

اگر نخواهید کاری را انجام دهید همیشه بهانه ای پیدا می کنید

اگربخواهید کاری انجام دهید حتما راهی پیدا می کنید

یک دفتر با سایز کوچک انتخاب کنید (تا بتوانید در هر شرایطی ان را باخود حمل کنید) واکنش های هرفصل را به صورت دو فلوچارت رسم کنید یکی برای سنتز گروه عاملی مورد نظر و دیگری برای تبدیل این گروه عاملی به سایر گروهها. برروی فلش واکنش ها می توانید اسم واکنش را هم یادداشت کنید.نکات کلیدی واکنشها را در چند خط یادداشت کنید و این خلاصه را برای تمام امتحانات خود به خوبی نگه دارید(برای هر صفحه کتاب 5 دقیقه کافی است). شاگردان با نمره پایین در امتحانات همیشه می گویند چندین بار درس را دوره کرده اند  ولی حتی نرسیده اند یک بار مسائل اخر فصل را حل کنند. شما چطور؟ در صورتیکه که  اکر خلاصه مطالب را در طول ترم اماده کرده باشید یکی دو ساعت برای دوره درس کافی است و تمام وقت خود را برای حل مسائل بیشتر از کتاب های متفاوت صرف می کنید 

  

پس از اینکه واکنش های هر فصل را به خوبی یاد گرفتید به سراغ مکانیزم ها بروید. مگر چند نمره امتحانی مکانیزم است؟

مکانیزم واکنش ها را حفظ نکنید بلکه همیشه بپرسید چرا؟ همیشه سر کلاس هایم تاکید دارم که واکنش ها معمولا یا رادیکالی هستند یا قطبی . معمولا واکنش هایی که بیشتر با ان سرو کار داریم قطبی هستند یعنی یک مرکز مثبت با یک مرکز منفی واکنش می کند. مرکز مثبت می تواند کربن یا اتمی باشد که به یک اتم الکترو نگاتیو مانند کلر وصل باشد و مرکز منفی می تواند جفت الکترون های غیر پیوندی باشد.

واکنش های رادیکالی یا در دمای بالا و فرم گازی صورت می گیرد و یا با حضور شروع کننده های رادیکالی مانند پر اکسید ها.

برای اینکه با روحیه بهتر و با سرعت خیلی خیلی بیشتر مسائل را حل کنید بار اول مسائل را همراه با حل المسائل چک کنید به خود خواهید گفت چه خوب درس را یاد گرفتم چه اسان بود و با روحیه ای شاد درس را کنار بگذارید. بار دوم مسائل را بدون حل المسائل حل کنید و انهایی را که حل نکرده اید علامت بگذارید فکر کنید تحلیل کنید اگر باز هم حل نشد یکبار دیگر یواشکی جواب حل المسائل را نگاه کنید. معمولا اساتید می گویند بدون داشتن جواب انقدر فکر کنید تا مسائل حل شود  ولی چند تا از سوالات موریسون رامی شود به این صورت حل کرد پس از چند دقیقه دانشجو از سخت بودن شیمی الی گله کرده و نگاه کردن تلویزیون و تلفن زدن به دوست و بد وبیراه گفتن به استاد و درس را ترجیح می دهد.

ایا می دانید بیشتر سوالات امتحانات استخدامی و یا امتحان جامع و مصاحبه دکتری از همین سوالات پایه شیمی می باشد پس دفترچه خود را تا پایان استخدام و پس از ان نگه دارید.

LEARN ORGANIC CHEMISTRY WITH PRACTICE AND REASONING AND YOU WILL FIND IT TO BE THE EASIEST SUBJECT OF ALL.

منتظر نظرات شما هستم

یک تجربه

همیشه با شنیدن این موضوع که فردی در حال یاد گرفتن چندین زبان خارجی است به این فکر می افتم که ما هنوز اندر خم زبان انگلیسی هستیم مدتی است که شیمی را کنار گذاشته و به چرخیدن در یو تیوپ و سایت های زبان پرداختم. بالاخره چند کلیپ پیدا کردم که کاملا با اینگونه مشکلات اشنا بود فکر می کنم زکات علم خواهد بود اگر روزانه با گوش دادن به این کلیپ ها خلاصه اطلاعات بدست اومده را در اختیار شما قرار دهم. بر اساس تحقیقات بعمل اومده اگر شما در زبان مادری خود با کلمه  جدیدی اشنا شوید پس از 30 بار استفاده در گفتار و شنیدن به ان عادت کرده و می توانید ناخوداگاه از ان استفاده کنید. بر همین اساس اگر شما کلمه جدید خارجی را پیدا کنید پس از 50-100 بار می توانید ان را در لیست کلمات کاربردی خود قرار دهید.

کلمه خارجی پس از 50-100 بار استفاده می تواند در لیست کلمات کاربردی شما قرار گیرد

از طرف دیگر کلمه جدید ممکن است در جای خاصی کاربرد داشته باشد پس بهتر است توجه کنید کلمه جدید کجا مورد استفاده قرار گرفته است برای اشنا شدن بهتر، کلمه جدید را در جمله حفظ کنید و در دفتری ضمن یادداشت این جمله بگویید ان را از کجا پیدا کرده اید زیرا ممکن است این جمله رسمی مخصوص رسانا ها یا معمول گفتاری باشد که با هم فرق می کنند

کلمات جدید را همراه با جملاتی که در انها استفاده می شود حفظ کنید

کلمات را به تنهایی خفظ نکنید

بزرگ‌ترین تولیدکننده و صادرکننده فرش دستباف کشور

نام:احد عظیم‌زاده

متولد: ۱۳۳۶، روستای اسفنجان ـ اسکو

احد عظیم‌زاده

احد عظیم‌زاده

من احد عظیم‌زاده هستم. در ۱۰ آذر ۱۳۳۶ در ده اسفنجان در شهرستان اسکو متولد شدم. هفت ساله بودم که پدرم را از دست دادم و یتیم شدم. امکانات مالی‌مان اجازه نمی‌داد به مدرسه بروم و فقط پس از رفتن به کلاس اول مجبور شدم پشت دار قالی بنشینم و قالیبافی کنم. تا ۱۳ سالگی روزها قالی می‌بافتم و شب‌ها درس می‌خواندم. چاره‌ای نبود، وسع مالی ما جز این اجازه نمی‌داد. خاک خوردم و زحمت بسیار کشیدم. در سال ۲بار بیشتر نمی‌توانستیم برنج بخوریم. یک بار روز ۲۱ ماه رمضان و بار دوم شب چهارشنبه‌سوری. آرزو داشتم یا خلبان شوم یا پولدار و برای رسیدن به این آرزوها بسیار زحمت کشیدم. کارم را با به دوش کشیدن پشتی و قالی‌های کوچک و بردن آن از اسفنجان یا اسکو برای فروش آغاز کردم. در آغاز کار از هرکدام از آنها یک یا دو تومان (نه هزار یا ۲هزار تومان) سود می‌کردم. پنج سال اینچنین سخت کار کردم. بسیار دشوار بود. اما پشتکار و اعتقاد به هدف با توکل به خدا تحمل سختی‌ها را آسان می‌کرد. در ۱۸ سالگی توانستم ۲۰ هزار تومان پس‌انداز کنم، اما فشارها همچنان ادامه داشت تا این‌که مجبور به ترک تحصیل شدم.

غصه یتیمی چون باری سنگین به دوشم بود. (بغض می‌کند) یتیم هیچ‌کس را ندارد. کارمند، کارگر، بانکی، کاسب و هرکس دیگری شب که به خانه‌اش می‌رود دستی به سر و روی بچه‌اش می‌کشد. اما یتیم این محبت بزرگ را ندارد. شب‌ها، شب‌های جمعه پاهایش را در بغل می‌گیرد و به انتظار می‌نشیند. در انتظار آن کس که دستی به سرش بکشد…

در این فکر بودم که سرمایه‌ام را افزایش بدهم تا بتوانم کاری بکنم. می‌خواستم یک کارگاه فرشبافی راه بیندازم. سراغ پسرعموی پدرم رفتم و از او ۲۰ هزار تومان قرض کردم و ۶۰ هزار تومان هم از بانک وام گرفتم. سرمایه‌ام شد ۱۰۰ هزار تومان یعنی به اندازه یک تراول صد تومانی امروزی. وقتی این پول دستم آمد تازه به فکر افتادم که چه بکنم. چه ایده جدیدی داشته باشم؟ ماه‌ها فکر کردم. آن روزها چون انقلاب پیروز شده بود تا ۲ سال به هیچ ایرانی پاسپورت نمی‌دادند. در این مدت فکر کردم و فکر کردم تا به این نتیجه رسیدم که با صادرات کارم را شروع کنم. اما هیچ اطلاعاتی نداشتم. شنیده بودم آلمان مرکز تجارت فرش است. ویزا گرفتم و به هامبورگ رفتم و در یک مسافرخانه یا پانسیون مستقر شدم. به سالن‌ها و انبارهای فرش آنجا سرزدم و با سلیقه‌ها آشنا شدم. آنجا به من گفتند ثروتمندان برای خرید فرش به سوئیس می‌روند. ویزای ۱۵ روزه سوئیس گرفتم و به ژنو رفتم. زبان هم نمی‌دانستم. در یک هتل با تاجری آشنا شدم و او ایده اصلی را به من داد: فرش گرد بباف. در آن دوران در ایران فرش گرد بافته نمی‌شد و کیفیت تولید فرش و رنگ‌بندی‌ها هم مناسب نبود. چای و قهوه‌ام را خوردم و همان روز به ایران برگشتم. به ده خودمان آمدم و ساختمانی اجاره کردم. دستگاه خریدم، با ۱۰ درصد نقد و بقیه اقساط. ابریشم هم قسطی خریدم. انسان باید ریسک‌پذیر باشد و من هم ریسک کردم. با دست خالی و از هیچ. شروع به بافتن فرش گرد کردم و چند نمونه که بیرون آمد سر و کله تاجران آلمانی پیدا شد و آنان به اسفنجان آمدند. باور می‌کنید یا نه؟ در اولین معامله ۶٫۵ میلیون تومان نقد پرداختند و شش میلیون تومان هم چک دادند! آن شب از شدت هیجان نخوابیدم. احساس آن شب را خوب به خاطر دارم. سرمایه ۱۰۰ هزار تومانی من که ۸۰ هزار تومانش قرض بود در کارخانه اجاره‌ای اینچنین سودی نصیب من کرده بود، در اولین قدم… کسب و کارم رونق گرفت و صادراتم را به آلمان، ایتالیا، سوئیس، انگلیس، بلژیک و دیگر کشورها آغاز کردم. بسیار سفر کردم و ایده‌های جدید دادم. از موزه‌های فرش کشورها بازدید می‌کردم و از طرح‌ها اقتباس یا از آنها عکس می‌گرفتم و با الهام از آنها و تلفیق طرح‌ها، ایده‌های نو بیرون می‌دادم. در این مدت سلیقه مشتریان را شناختم. اصول کار خودم را پیدا کردم. من شریک ندارم. هیچ‌گاه نداشته‌ام و نخواهم داشت. اگر شریک خوب بود، خدا برای خودش شریک می‌گذاشت. اصل دیگر من احترام به مشتری است، هر که می‌خواهد باشد. پیش مشتری مثل سربازی که جلوی تیمسار خبردار می‌ایستد، با احترام می‌ایستم. اتکای خودم اول به خدا و دوم به ایده و تفکر و پشتکار و ریسک‌پذیری خودم است. بسیار ریسک می‌کنم، بسیار. کمی بعد در بازدید از هتل‌های معروف جهان تصمیم گرفتم وارد کار ساخت بزرگ‌ترین پروژه هتل کشور شوم. تاکنون ۱۸۰ میلیارد تومان در این پروژه سرمایه‌گذاری کرده‌ام. تمام مصالح این پروژه خارجی و بهترین است. سنگ برزیل، شیشه بلژیک، دستگیره در انگلیس و تاسیسات آلمانی است. کابین چهار آسانسور نیز از طلای ۱۸ عیار است. این هتل ۳۴۰ واحد مسکونی در ۲۵ طبقه، هفت طبقه سالن ورزشی، ۳۴ طبقه هتل، ۷ رستوران روی دریاچه، ۱۰ هزار متر شهر آبی، ۷۰ هزار متر زمین آمفی‌تئاتر، ۹۰ هزار متر زمین گلف و ۲ باند هلیکوپتر دارد. فقط قرارداد نورپردازی این پروژه با فرانسوی‌ها ۹ میلیون دلار (۹ میلیارد تومان)‌ است. این پروژه آبروی کشور است و من با افتخار روی آن سرمایه‌گذاری کرده‌ام. من ایران را دوست دارم. بروید بگردید حتی یک دلار و ریال در خارج کشور ندارم و سرمایه‌گذاری یا ذخیره نکرده‌ام….

می‌پرسید چه احساسی نسبت به پول دارم؟ پول دیگر مرا ارضا نمی‌کند. هدف من کارآفرینی است. تنها در پروژه آن هتل ۶۰۰ نفر به طور مستقیم کار می‌کنند. من ۲ بار برنده تندیس الماس بزرگ‌ترین بیزینس‌من جهان شدم و بزرگ‌ترین صادرکننده فرش کشور هستم. اما می‌دانید بزرگ‌ترین افتخار من چیست؟ یتیم‌نوازی. افتخار می‌کنم ۲ سال خیر نمونه کشور شدم. افتخار می‌کنم جزو ۱۰۰ کارآفرین برتر کشور هستم. دوست دارم اشتغالزایی کنم. دوست دارم سفره مرتضی علی باز کنم، معتقدم خدا من را وسیله قرار داده است. هم‌اکنون ۱۰۷۰ بچه یتیم را زیر پوشش دارم و با خودم پیمان بستم تا عمر دارم هر سال ۱۰۰ بچه به آنها اضافه کنم. وصیت کرده‌ام وقتی مردم تا ۱۰ سال بعد از عمرم هر سال ۱۰۰ بچه یتیم اضافه شود و مخارج همه یتیم‌ها را از محل ارثم بپردازند. بعد از ۱۰ سال هم اگر بازماندگانم لیاقت داشتند، راه من را ادامه می‌دهند. سفره که می‌اندازیم برای یتیم‌ها و می‌آیند و غذا می‌خورند، کیف می‌کنم. گریه می‌کنم و حال می‌کنم. این گونه ارضا می‌شوم. در یک مراسمی بچه‌ها دورم جمع شده بودند و هر کس چیزی می‌خواست. در این میان دختربچه‌ای به من نزدیک شد و به جای آن که چیزی بخواهد، فقط خواست دستم را ببوسد. مهرش بدجور به دلم نشست. خواستم فردا بیایند دفترم. آن دختر الان دخترخوانده من است. روی پایم نشست و بابایی صدایم کرد. من به هر دخترم ۵۰ میلیون تومان جهاز دادم و مقرر کردم به این یکی ۱۰۰ میلیون تومان جهاز بدهند. این دست خداست که مهر این دختر را به دل من انداخت. یتیمی سخت است. بهترین ساعات عمر من زمانی است که در خدمت یتیمان هستم. پول را برای چه می‌خواهیم؟ خدا به ما داده و ما هم باید به بقیه بدهیم. ما وسیله هستیم. باید بخشید و بی‌منت و زیاد بخشید. این توصیه من به همکارانم است. من از زیر صفر شروع کردم. توصیه من به جوانان این است که منطقی فکر کنند. این گونه نبوده که شب بخوابم، صبح پولدار شوم. خاک خوردم و رنج کشیدم و آثار این رنج هنوز در من هست. امیدشان به خدا و فکر و بازوی خودشان باشد. درستکار باشند و تلاش و تلاش و تلاش کنند. این فرمول من است…

«راز خوشبختی»

تاجری پسرش را برای آموختن «راز خوشبختی» نزد خردمندی فرستاد

تاجری پسرش را برای آموختن «راز خوشبختی» نزد خردمندی فرستاد. پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اینکه سرانجام به قصری زیبا بر فراز قله کوهی رسید. مرد خردمندی که او در جستجویش بود، آنجا زندگی می‌کرد.

به جای اینکه با یک مرد مقدس روبه‌رو شود، وارد تالاری شد که جنب‌و‌جوش بسیاری در آن به چشم می‌خورد. فروشندگان وارد و خارج می‌شدند، مردم در گوشه‌ای گفتگو می‌کردند، ارکستر کوچکی موسیقی لطیفی می‌نواخت و روی میزی انواع و اقسام خوراکی‌های لذیذ چیده شده بود. خردمند با این و آن در گفتگو بود و جوان ناچار شد دو ساعت صبر کند تا نوبتش فرا رسد.
خردمند با دقت به سخنان مرد جوان که دلیل ملاقاتش را توضیح می‌داد، گوش کرد اما به او گفت که فعلا وقت ندارد که «راز خوشبختی» را برایش فاش کند. پس به او پیشنهاد کرد که گردشی در قصر بکند و حدود دو ساعت دیگر به نزد او بازگردد.
مرد خردمند اضافه کرد: «اما از شما خواهشی دارم.» آن‌ گاه قاشق کوچکی به دست پسر جوان داد و دو قطره روغن در آن ریخت و گفت که: «در تمام مدت گردش این قاشق را در دست داشته باشد و کاری کند که روغن آن نریزد.»
مرد جوان شروع کرد به بالا و پایین کردن پله‌ها...
در حالی که چشم از قاشق برنمی‌داشت. دو ساعت بعد نزد خردمند بازگشت.
مرد خردمند از او پرسید: «آیا فرش‌های ایرانی اتاق ناهارخوری را دیدید؟ آیا باغی که استاد باغبان ۱۰ سال صرف آراستن آن کرده است، دیدید؟ آیا اسناد و مدارک ارزشمند مرا که روی پوست آهو نگاشته شده، دیدید؟»
جوان با شرمساری اعتراف کرد که هیچ چیز ندیده، تنها فکر او این بوده که قطرات روغنی را که خردمند به او سپرده بود، حفظ کند.
خردمند گفت: «خوب، پس برگرد و شگفتی‌های دنیای من را بشناس. آدم نمی‌تواند به کسی اعتماد کند، مگر اینکه خانه‌ای را که در آن سکونت دارد، بشناسد.»
مرد جوان این ‌بار به گردش در کاخ پرداخت، در حالی که همچنان قاشق را به دست داشت، با دقت و توجه کامل آثار هنری را که زینت‌بخش دیوارها و سقف‌ها بود می‌نگریست. او باغ‌ها را دید و کوهستان‌های اطراف، ظرافت گل‌ها و دقتی را که در نصب آثار هنری در جای مطلوب به کار رفته بود، تحسین کرد. وقتی به نزد خردمند بازگشت، همه چیز را با جزئیات برای او توصیف کرد.
خردمند پرسید: «پس آن دو قطره روغنی را که به تو سپردم، کجاست؟»
مرد جوان قاشق را نگاه کرد و متوجه شد که آنها را ریخته است.
آن وقت مرد خردمند به او گفت: «راز خوشبختی این است که همه شگفتی‌های جهان را بنگری بدون اینکه دو قطره روغن داخل قاشق را فراموش کنی.»